جدول جو
جدول جو

معنی صرفه داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

صرفه داشتن
(خَ شُ دَ)
فائده داشتن. سود داشتن. رجوع به صرفه شود
لغت نامه دهخدا
صرفه داشتن
فایده داشتن سود اشتن
تصویری از صرفه داشتن
تصویر صرفه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
صرفه داشتن
((~. تَ))
فایده داشتن
تصویری از صرفه داشتن
تصویر صرفه داشتن
فرهنگ فارسی معین
صرفه داشتن
سود داشتن چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفا داشتن
تصویر صفا داشتن
باصفا بودن، دارای لطف و طراوت بودن، ضمیر پاک داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرضه داشتن
تصویر عرضه داشتن
اظهار کردن، بیان کردن، ارائه دادن، نشان دادن، عرضه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ وُ نُ / نِ / نَ دَ)
راه داشتن. اجازه داشتن. اجازۀ ورود داشتن:
مرغ با بام تو ره دارد و من بر سرکوی
حبذا مرغ که آخر پروبالی دارد.
سعدی.
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندارم
تو می روی به سلامت سلام من برسانی.
سعدی.
، انتظار بردن. (از غیاث اللغات) (از مجموعۀ مترادفات ص 343).
رجوع به راه داشتن در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ فِ وَ کَ دَ)
پاکیزه داشتن. بی غل و غش داشتن: چنانکه از لفظ ما شنیده است باید که بر آن اعتماد کند و دل را صافی تر از آن دارد که پیش از آن داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَگَ تَ)
مهربانی داشتن. اخلاص داشتن. صمیمی بودن:
چرا با دل من صفایی ندارد
اگر درد امشب بلایی ندارد.
صائب (از آنندراج).
، جلا داشتن. شفاف بودن. روشنی داشتن:
شوم گر خاک ره درگرد من رو می توان دیدن
ز بس آب و گلم بر یاد رخساری صفا دارد.
ملاقاسم معتمدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ / قِ اَ دَ)
آبرو و عزت داشتن. دارای حرمت و ناموس بودن. بزرگواری و مرتبت داشتن. برتری داشتن:
آسمان قدری که تا گشته وجودش بر زمین
از وجود او شرف دارد زمین بر آسمان.
امیر معزی (از آنندراج).
تو آن شاهی که از شاهان به تو قدر وشرف دارد
نگین و تیغ و تاج و تخت و کلک و ملک و اسب و زین.
امیر معزی (از آنندراج).
ما شرف داریم و غیری نعمت از درگاه شاه
رشک بردن بهر نعما برنتابد بیش از این.
خاقانی.
هرکه از طریق نخوت آمد به دار ملکت
دید آن شرف که داری زآن نقد شد وبالش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 230).
گرنداری هیچ فرزندی شرف داری که حق
هم شرف زین دارد اینک ((لم یلد)) خوان از قران.
خاقانی.
این آب در زعم اهل هند شرفی و خطری عظیم دارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414).
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خوردو جانور نیازارد.
سعدی (گلستان).
از آن بر ملایک شرف داشتند
که خود را به از سگ نپنداشتند.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ کَ دَ)
اجازه درآمدن داشتن. اجازۀ ورود داشتن. اجازۀ وصل داشتن. مأذون بودن بدر آمدن. بار داشتن:
گو برو و آستین ز خون جگر شوی
هرکه درین آستانه راه ندارد.
حافظ (از بهار عجم).
چو در حضور توایمان و کفر راه ندارد
چه مسجدی، چه کنشتی، چه طاعتی، چه گناهی.
فروغی بسطامی.
اندیشه ندارد دلم از آتش دوزخ
تا راه در آتشکدۀ خوی تو دارم.
ناصرالدینشاه.
، ارتباط داشتن. متصل بودن. اتصال داشتن. قابل عبور بودن از یکی بدیگری: همه این جرزها متحرک بود و بهم راه داشت. (سایه روشن صادق هدایت ص 14).
راهی ار با خدا داری، بس کن از این سمتکاری.
(یادداشت مؤلف).
، ربطۀ غیرشرعی داشتن زنی با مردی یا مردی با زنی. (یادداشت مؤلف).
- راه داشتن با کسی، با او رابطه نامشروع داشتن، چنانکه زنی با مردی، یا مردی با زنی. (یادداشت مؤلف).
- راه داشتن بهم نسبتی با کسی، خویش و پیوند و متصل و وابسته بودن:
نبی آفتاب و صحابان چو ماه
بهم نسبتی یکدگر راست راه.
فردوسی.
، راه گرفتن. راه بستن: این اسماعیلیان در اعمال اصفهان دست درازی میکردند و راه میداشتند تاش فراش تاختن آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 165)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
لیاقت داشتن و سزاوار بودن. (ناظم الاطباء). لیاقت داشتن. قابلیت داشتن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رِشْ / رُشْ وَ دَ)
عملی را انجام دادن. (فرهنگ فارسی معین) : تا دایره بجای خویش بازآید کره کرده دار. (التفهیم از فرهنگ فارسی معین). اگر او را سه پاره کرده داری. (التفهیم از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اظهار کردن و بیان کردن، از طرف کوچکتر به بزرگتر. (فرهنگ فارسی معین) : صورت حال عرضه داشت. (مجالس سعدی).
حسب حالم سخنی بس خوش و موجز یاد است
عرضه دارم اگرم رخصت اطناب دهی.
ابن یمین.
آن قصه غلبۀ گرگ را عرضه داشتم. (انیس الطالبین ص 154) ، ارائه دادن. نشان دادن. (فرهنگ فارسی معین). عرض. (از منتهی الارب) (آنندراج). عرض کردن. عرضه کردن. به معرض درآوردن. از مدنظر کسی گذراندن. فرا پیش کسی داشتن: گفت... مواضعه نویسم تا فردا بر رای عالی زاده اﷲ علوا عرضه دارند. (تاریخ بیهقی ص 147). خدمتگاری را که انیس انس و عیبۀ اسرار زن تواند بود تهدید و تشدیدی عرضه داشت. (سندبادنامه ص 100).
که دارد در همه آفاق زهره
که عرضه دارد این نقد نبهره.
شیخ عطار (از آنندراج).
ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن
تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را.
سعدی (خواتیم)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
مالک بودن. بدست آوردن. قدرت داشتن. (ناظم الاطباء) :
تصرف در مزاج عالم از فیض سخن دارم
چراغی کرده ام روشن که در هر انجمن دارم.
ناصرعلی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ لاجْ جَ)
مرکّب از: ب + راه + داشتن، کنایه از ترصد و انتظار ورود چیزی داشتن و این در بیت نظامی واقع است لیکن اکثر بدین معنی چشم براه داشتن مستعمل میشود نه تنها ’براه داشتن’. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرف داشتن
تصویر شرف داشتن
آبرو و عزت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصرف داشتن
تصویر تصرف داشتن
مالک بودن، بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرضه داشتن
تصویر عرضه داشتن
به آگاهی رساندن، نشان دادن نمایاندن کاری بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفا داشتن
تصویر صفا داشتن
مهربانی داشتن، صمیمی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرده داشتن
تصویر کرده داشتن
عملی را انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه داشتن
تصویر راه داشتن
((تَ))
قطع طریق کردن، راهزنی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفا داشتن
تصویر صفا داشتن
((~. تَ))
پاک و بی غش بودن، زنده دل بودن
فرهنگ فارسی معین
اهمال ورزیدن، تعلل کردن، مسامحه کردن، سستی کردن، پابه پا کردن، کوتاهی کردن، خودداری کردن، بهانه آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایرادداشتن، ایراد گرفتن
متضاد: بی حرف بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چم و خم کاری را دانستن، آگاه به انجام کاری بودن
فرهنگ گویش مازندرانی